چلیپا
این وبلاگ ترکیبی از دلنوشته های خودم و مطالبی در رابطه با موضوعات مورد علاقه و جذاب برای خودم می باشد.
نويسندگان

 

 

 


موضوعات مرتبط: هنر ، عکس ، ،
برچسب‌ها:
[ سه شنبه 30 دی 1393برچسب:محیط زیست,کاریکاتور,طرفدار محیط زیست,فاجعه, ] [ 11:12 ] [ رهگذر ]

http://akhondy.ir/wp-content/uploads/2013/06/nader-shahe-borozg.jpgزمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟قرآن. از کجای قرآن؟- انا فتحنا….نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.نادر گفت: چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند.
می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد.


موضوعات مرتبط: طنز ، داستان ، ،
برچسب‌ها:
[ یک شنبه 30 دی 1393برچسب:داستان,نادر شاه افشار,افشاریه, ] [ 10:2 ] [ رهگذر ]

 

خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان، ایستاده بود. او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت: به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید، این یک دلاری را جایزه می دهم.
یک پسر خردسال ایتالیایی گفت: منظورتان میکل آنژ نیست؟
خواهر روحانی جواب داد: خیر، میکل آنژ یک هنرمند برجسته به حساب می آید، لکن بزرگترین مردی که دنیا به خود دیده نیست.
یک دختر خردسال یونانی گفت: آیا ارسطو بود؟
خواهر روحانی جواب داد: خیر، ارسطو یک متفکر بزرگ و پدر علم منطق بود اما بزرگترین مردی که در دنیا زندگی می کرده، محسوب نمی شود.
بالاخره یک پسر خردسال یهودی گفت: می دانم چه کسی است، او عیسی مسیح است.
خواهر روحانی جواب داد صحیح است و یک دلاری را به او داد.
خواهر روحانی که از جواب پسربچه یهودی قدری شگفت زده شده بود، در زنگ تفریح او را در زمین ورزش یافت و از او پرسید: آیا واقعا اعتقاد داری که عیسی مسیح بزرگترین مردی است که دنیا به خود دیده ؟
پسربچه جواب داد: البته نه، هر کسی می داند که بزرگترین مرد موسی بود. اما معامله شوخی بردار نیست!
به نقل از کتاب بزرگترین اصل مدیریت در دنیا نوشته مایکل لوبوف 

موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها:
[ یک شنبه 29 دی 1393برچسب:داستان خواندن+داستان جالب+معامله, ] [ 9:0 ] [ رهگذر ]

 

 
روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.چون روزی چند بر این حال بود،کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!گفت:معجونی ساخته ام از شش جزئ و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد.گفتند:آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آیدگفت:آری جزئ نخست اعتماد بر خدای است ،عزوجل،دوم آنچه مقدر است بودنی است،سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست.چهارم اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم،پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد.ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت.

موضوعات مرتبط: ادبی ، داستان ، ،
برچسب‌ها:
[ یک شنبه 28 دی 1393برچسب:, ] [ 9:31 ] [ رهگذر ]
 
زاهدی گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!دوم مستی دیدم که ...افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .گفت من که غرق خواهش دنیا هستم  چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری.

موضوعات مرتبط: داستان ، درس زندگی ، ،
برچسب‌ها:
[ یک شنبه 21 دی 1393برچسب:سخن,زاهد,تکان خوردن, ] [ 11:21 ] [ رهگذر ]

از لابه لای نوشته ها ، گفته ها و اسناد به جای مانده  به دست می آید که در شهرضا پیشینه ای قابل   بررسی برای خط و  خوشنویسی وجود دارد و برای اینکه بتوانیم تصویر نسبتا روشنی ا ز این موضوع داشته باشیم بهتر است که آن را به دو بخش تقسیم کنیم  

1-   از آغاز تا  تاسیس انجمن خوشنویسان در شهرضا

2-   از تاسیس انجمن تا اکنون 

 

جهت آشنائی بیشتر به ادامۀ مطلب مراجعه کنید.


موضوعات مرتبط: هنر ، معرفی هنرها ، اخبار ، فرهنگی ، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ یک شنبه 15 دی 1393برچسب:شهرضا,خوشنویسی,انجمن خوشنویسان, ] [ 8:0 ] [ رهگذر ]


توی ده شلمرود (که بعدا گسترش پیدا کرد و شد تهران بزرگ)
حسنی تک و تنها بود
حسنی نگو! (چون اسمش رو عوض کرده و گذاشته ساسان) بلا بگو
سوسول سوسولا بگو
موی بلند، صورت سه تیغ، ناخن دراز، واه و واه و واه!



با فلفلی و قلقلی میرن باشگاه بدن سازی
تیپش شده شلوار جین، پاره پوره
با بلوزای اندامی

باباش می‌گفت: حسنی بیا برو حموم
حسنی می گفت: نه نمی رم. نه نمی رم!
تازه آرایشگاه بودم!
کلی خرج موهام کردم!



کره الاغ کدخدا (که حالا شده یه زانتیا)
ویراژ می ده تو کوچه ها
پشت فرمونش یه دختره
دختر ناز کدخدا !

حسنی می گه: منم سوارم می کنی؟!
دختره می گه: نه که نمی شه، نه که نمی شه!
ماشین من با کلاسه!
اگه تو گیتار می زنی، اون وقت سوارت می کنم!

حسنی به عشق زانتیا
شایدم بخاطر دختر کدخدا
می خواد که با کلاس بشه
کلاس گیتار نمی ره (باباش اجازه نمی ده)
اما یه کاور گیتار
می گیره رو کولش می ندازه.

توی ده شلمرود، حسنی نبود، ساسان بود
با ماشین کدخدا، ویراژ میداد تو کوچه ها!


موضوعات مرتبط: ادبی ، داستان ، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 12 دی 1393برچسب:حسنی,قصه,روایت, ] [ 11:53 ] [ رهگذر ]

 

__

حسنی نگو جوون بگو
علاف و چش چرون بگو

موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه
نه سیما جون، نه رعنا جون

نه نازی و پریسا جون
هیچ کس باهاش رفیق نبود

تنها توی کافی شاپ
نگاه می کرد به بشقاب !

باباش می گفت: حسنی می ری به سربازی ؟
نه نمی رم نه نمی رم

به دخترا دل می بازی ؟!
نه نمی دم نه نمی دم

گل پری جون با زانتیا
ویبره می رفت تو کوچه ها

گلیه چرا ویبره میری ؟
دارم میرم به سلمونی
که شب برم به مهمونی

گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین
یه کمی به من سواری می دی ؟!

نه که نمی دم
چرا نمی دی ؟
واسه اینکه من قشنگم، درس خونم و زرنگم
اما تو چی ؟

نه کارداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه

در واشد و پریچه
با ناز اومد توو کوچه

پری کوچولو، تپل مپولو، میای با من بریم بیرون ؟
مامان پری، از اون بالا

نگاه می کرد تو و کوچه را
داد زد و گفت : اوی ! بی حیا

برو خونه تون تو را بخدا
دختر ریزه میزه
حسابی فرز و تیزه
اما تو چی ؟

نه کارداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه

نازی اومد از استخر
تو پوپکی یا نازی ؟

من نازی جوانم
میای بریم کافی شاپ ؟

نه جانم
چرا نمیای ؟
واسه اینکه من صبح تا غروب، پایین، بالا، شمال، جنوب، دنبال یک شوهر خوب
اما تو چی ؟

نه کارداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری
موی ژلی، ابرو کوتاه، زبون دراز، واه واه واه

حسنی یهو مثه یه جت
رسید به یک کافی نت

اون شد و رفت تو چت رووم
گپید با صدتا خانووم!

هیشکی نگفت کی هستی ؟
چی کاره ای چی هستی ؟

تو دنیای مجازی
علافی کرد و بازی

خوشحال و شادمونه
رفت و رسید به خونه

باباش که گفت: حسنی برات زن بگیرم ؟
اره که می خوام اره که میخوام

چاهارتا شرعن بگیرم ؟
اره که می خوام اره که میخوام

حسنی اومد موهاشو
یه خورده ابروهاشو

درست و راست و ریس کرد
رفت و تو کوچه فیس کرد

یه زن گرفت و شاد شد
زی ذی شد و دوماد شد


موضوعات مرتبط: ادبی ، طنز ، داستان ، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 11 دی 1393برچسب:حسنی,قصه,روایت, ] [ 11:52 ] [ رهگذر ]

 

سلام بر مهدي

۱. نهم ربیع الاول روز تجلی حاکمیت مستضعفان بر جهان،
و روز نوید دهنده ی شکست نمرودیان و روز شادی شیعیان در تاجگذاری امام زمان(عج) مبارک باد.

۲. ای نعمت باطنی عالم مهدی
وی نور دل نبی خاتم، مهدی
تکمیل نموده رب به تو نعمت ها
ای نعمت جاری دمادم ، مهدی
// سالروز آغاز امامت و ولایت گل سرسبد عالم هستی، تبریک و تهنیت //

۳. رسول خدا فرمود:
در دولت او (امام زمان) مردم آنچنان در رفاه وآسایش به سر می برند که هرگز نظیر آن دیده نشده است.

سالروز آغاز امامت آخرین مرد نجات و مایه ی نزول برکات مبارک باد.

۴. نهم ربیع الاول، پیام رسان بهار ظهوری است که گلهای زیبای زندگی
همچون عدل، قسط، عزت، عشق، صفا، صمیمیت، گذشت، ایثار و ایمان و احسان در آن می شکفد.//عید شما مبارک//

۵. ای منتظران گنج نهان می آید
آرامش جان عاشقان می آید
بر بام سحر طلایه داران ظهور
گفتند که صاحب الزمان می آید
*عید امامت و ولایت مولایمان امام زمان مبارک*

۶. هزار و صد و هفتاد و شش سال است که مهدی(عج) “امام” شده است،
و منتظر است که منتظرانش “به خود بیایند” تا او بیاید…
.: عید تاجگذاری زیباترین، عادلترین، مهربانترین و تنهاترین شاه عالم مبارک باد :.


موضوعات مرتبط: پیامک ، مذهبی ، مناسبتی ، ،
برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 11 دی 1393برچسب:امام زمان,ولایت,امامت, ] [ 11:47 ] [ رهگذر ]

مرتضی احمدی ، بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون درگذشت.


وی که نام کاملش "مرتضی حاج سید احمدی" بود، علاوه بر بازیگری به تلاش برای احیای سنن ایرانی مشهور بود، در سال 1303 تهران متولد شد، از 1321 به کارآموزی تئاتر پرداخت و در 1322 پیش پرده خوانی را در اجراهای نمایشی بر عهده گرفت. سپس به رادیو تهران رفت و بعد از آن فعالیت در فیلم های تلویزیونی ، سریال ها و سینما را به عنوان گوینده، دوبلور و هنرپیشه آغاز کرد. وی یکشنبه - 30 آذر ماه 1393 - به دلیل مشکل ریوی در منزلش درگذشت.

تشییع جنازه این هنرمند امروز انجام می گیرد.


موضوعات مرتبط: اخبار ، هنری ، زندگی نامه ، هنرمندان ، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 3 دی 1393برچسب:مرتضی احمدی,شب یلدا,کودتای 28 مرداد, ] [ 8:3 ] [ رهگذر ]

سخت است جدا شدن از شهر خاطره های پیامبر؛ اما تو «رضا» شده ای به رضای الهی؛ غریب آمده ای تا اسلام را از غربت بیرون بیاوری، تا غریبه ها را آشنا کنی با هم.
کبوتران مسافر را بنگر؛ رنج دوری را به جان می خرند تا نزدیک باشند به تو؛ کسی که تو را دارد، غریب نخواهد شد.
چشم ها در ایوان طلای تو، مثل گمشده ها به اصل خویش،‌به روزگار وصل خویش بازمی گردند. سناباد طوس، ‌منزلی شده است تا هر کسی خودش را دوباره بیابد. آدمی، غریب است در این دنیا و تو امام غریبانی؛ آدمی مسافر است و تو کاروان سالارِ مسافران عشق؛ با ما بمان تا از رواق های تو، به دروازه های ملکوت برسیم.


موضوعات مرتبط: پیامک ، مذهبی ، مناسبتی ، ،
برچسب‌ها:
[ دو شنبه 2 دی 1393برچسب:امام رضا,پیامبر خدا,مشهد,مدینه, ] [ 8:0 ] [ رهگذر ]

دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش.

راه آسمان باز است. پر بکش. او همیشه آغوشش باز است.

نگفته تو را می خواند؟

اگر هیچ کس نیست ، خدا که هست.


موضوعات مرتبط: پیامک ، دوستانه ، ،
برچسب‌ها:
[ دو شنبه 1 دی 1393برچسب:خدا,دل گرفتن,منت,آسمان, ] [ 8:47 ] [ رهگذر ]

 

 ۲۰دی مصادف با سالروز شهادت امیرکبیر است. «میرزا تقی‌خان فراهانی»  مشهور به امیرکبیر، یکی از صدراعظم‌های ایران در دوره ناصر الدین شاه قاجار بود. اصلاحات امیرکبیر اندکی پس از رسیدن وی به صدارت آغاز گشت و تا پایان صدارت کوتاه او ادامه یافت. مدت صدارت امیر کبیر ۳۹ ماه (سه سال و سه ماه) بود. وی مؤسس دارالفنون بود که برای آموزش دانش و فناوری جدید به فرمان او در تهران تأسیس شد. همچنین انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه  از جمله اقدامات وی به‌شمار می‌آید.


موضوعات مرتبط: زندگی نامه ، علما ، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب