چلیپا
این وبلاگ ترکیبی از دلنوشته های خودم و مطالبی در رابطه با موضوعات مورد علاقه و جذاب برای خودم می باشد.
نويسندگان




وا کن کمی از راه تماشا، ای اشک!
امروز دلم دوباره، مهمان دارد

درود بر تمام تنهایی ات،
که حتی از دیدن فرزند، محرومت کردند!


درود بر غربت دیر آشنایت،
که یاد مدینه را در نگاهت زنده می کرد!

درود بر عطر کلامت، که حضور بهاری ات را
به سراسر گیتی، بشارت می داد!


درود بر جهاد فی سبیل اللّه تو،
که پایانش به «شهادت» ختم شد.

مولا جان! دست هامان خالی، چشم هامان پر از اشک
و سینه هامان از داغ شهادتت، لبریز است.

فانوس به خون نشسته مژه هامان را نذر سقاخانه عشق می کنیم
و پیشانی ارادت به آستان آسمانی ات می ساییم؛
گوشه چشمی به ما کن، مولا!


موضوعات مرتبط: مذهبی ، ادبی ، شعر ، ،
برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 18 آذر 1395برچسب:شهادت,امام حسن عسگری,متن ادبی,شعر, ] [ 7:48 ] [ رهگذر ]

 

دل میرود زدستم! دکتربده دوا را

نسخه بپیچ کم کم، دردم شد آشکارا

 

دل درد و زخم معده آید سراغم این ماه

لطفی کن ای طبیبا ، معذوردار ما را

 

کلّیه ام دوباره این ماه سنگ سازد

آمپول و قرص و شربت تجویز کن نگارارا

 

ازفرط تشنه کامی چشمم رود سیاهی

باشد که باز بینم ، در مطّب آشنا را

 

هردکتری که رفتم آنهم سرش شلوغ است

بعضی کند مداوا ، با عدّه ای مدارا

 

دکتر خیال کرده دردم بهانه باشد

عذرم نمی پذیرد یا ایها السکارا

 

امّا صلاح این است! باید گرفته باشی

دفترچه بیمه دستی، دستی دگر دوارا

 

وقت ناهار کمتر باید که خورده باشی

افطار هم دوباره ، فرصت شمار یارا

 

درمسجدِ مَحلّه ،ما را گذرندادند

گفتن پیاز خوردی! تغییرده ، غذا را

 

یک ماه روزه خوردی در پستوی اتاقت

۱۰روز هم گذشته سّرت کن آشکارا

 

درخواب نازبودم!! گفتا یکی سحرگاه

وخه یره دگه سحر رفت باخار قتقارا


موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر ، ،
برچسب‌ها:
[ دو شنبه 8 تير 1394برچسب:شعر,ماه رمضان,طنز, ] [ 13:28 ] [ رهگذر ]

امروز پنج‌شنبه است
باید شمعِ نامَ‌ت را روشن کنم
تا چلچراغی از سقف آسمان برویَد.

امروز پنج‌شنبه است
باید گیسوانِ خاک را شانه کنم
تا در سرخیِ دامنَ‌م
خاکستر و استخوان پُر شود.

امروز پنج‌شنبه است
باید رؤیاهام را بفروشم
تا برایت سرپناه بسازم.

آه که امروز چه‌قدر کار دارم!

"رضا کاظمی"

از مجموعه: پابرهنه تا ماه


موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 27 آذر 1393برچسب:پنج شنبه,شعر, ] [ 11:43 ] [ رهگذر ]

 

شعر برای روز اول مهر, بازگشایی مدارس, شعر اول مهر

اولین روز دبستان بازگرد  // کودکی ها ، شاد و خندان بازگرد
باز گردای خاطرات کودکی//بر سواراسب های چوبکی

 

خاطرات کودکی زیباترند//یادگاران کهن مانا ترند
درس های سال اول ساده بود //آب را بابا به سارا داده بود

 

درس پند آموزروباه وخروس//روبه مکارودزدوچاپلوس
روزمهمانی کوکب خانم است//سفره پرازبوی نان گندم است

 

کاکلی گنجشککی باهوش بود //فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوزوسرمای شدید//ریزعلی پیراهن ازتن می درید

 

تا درون نیمکت جا می شدیم//ما پرازتصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم //یک تراش سرخ لاکی داشتیم

 

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت//دوشمان ازحلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود//برگ دفترها به رنگ کاه بود

 

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ//خش خش جاروی با با روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید  // بازهم در کوچه فریادم کنید

 

همکلاسی های درد ورنج و کار//بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه ی سیگار سرد //کودکان کوچک اما مرد مرد

 

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود//جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم//لا اقل یک روز کودک می شدیم


یاد آن آموزگار ساده پوش //یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یا دت به خیر//یاد درس آب و بابایت به خیر

 

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها راخط بزن

 

منبع:arash8744.blogfa.com


موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر ، ،
برچسب‌ها:
[ دو شنبه 1 مهر 1393برچسب:محمد علی حریری,شعر,روز اول مهر, ] [ 4:0 ] [ رهگذر ]

چه روزها که یک به یک بی تو غروب شد...

365 روز گذشت، روزهایی که انتظار داشتم در کوچه پس کوچه های شهر ببینمت یا خبری از تو بشنوم.

امّا، امّا سفری رفته بودی که از آن بازگشتی نبودی و انتظار من نابجا. و چه سخت است باور غروب زندگانیتان.

ولی نه، تو هنوز در خاطر من و تمام اهالی این شهر زنده ای  و هستی با شعر و غزل هایت، با اشعار محلی ات.

یادتان همیشه زنده و جاوید است.

برای شادی روحشان فاتحه ای نثارشان کنید.

 


موضوعات مرتبط: ادبی ، ، اخبار ، ،
برچسب‌ها:
[ دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:شعر,شاعر,یادبود,غروب, ] [ 12:50 ] [ رهگذر ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب